داد معشوقه به عاشق پیغام که کند مادر تو با من جنگ
نگاه غضب آلوده زند بر دل نازک من تیر خدنگ
مادر سنگ دلت تا زنده است شهد در کام من و توست شرنگ
گر تو خواهی به وصالم برسی باید این ساعت بی خوف و درنگ
روی و سینه تنگش بدری دل برون آری از آن سینه تنگ
عاشق بی خرد ناهنجار نه بل آن فاسق بی عصمت و ننگ
رفت و مادر را افکند به خاک سینه بدرید و دل آورد به چنگ
قصد سر منزل معشوقه نمود دل مادر به کفش چون نارنگ
ازقضا خورد دم در به زمین و اندکی رنجه شد او را آرنگ
آن دل گرم که جان داشت هنوز اوفتاد از کف آن بی فرهنگ
از زمین باز چو برخاست، نمود پی برداشتن دل، آهنگ
آه دست پسرم یافت خراش! وای پای پسرم خورد به سنگ
باغبان هستی:
مادر، ای لطیف ترین گل بوستان هستی، ای باغبان هستی من، گاهِ روییدنم باران مهربانی بودی که به آرامی سیرابم کند. گاهِ پروریدنم آغوشی گرم که بالنده ام سازد. گاهِ بیماری ام، طبیبی بودی که دردم را می شناسد و درمانم می کند. گاهِ اندرزم، حکیمی آگاه که به نرمی زنهارم دهد. گاهِ تعلیمم، معلمی خستگی ناپذیر و سخت کوش که حرف به حرف دانایی را در گوشم زمزمه می کند.
گاهِ تردیدم، رهنمایی راه آشنا که راه از بیراهه نشانم دهد. مادر تو شگفتی خلقتی، تو لبریز از عظمتی؛ تو را سپاس می گویم و می ستایمت.
خشم لبریز از مهربانی:
مهربانی و لطافت مادر را بارها یاد کرده ایم و ستوده ایم، ولی من، لحظه های ناب خشم و قهر او را نیز می ستایم؛ لحظاتی که پایم در راه می لغزید و سوی بیراهه می رفتم؛ لحظاتی که دست به خطا می بردم و از سر جهل راه عصیان پیش می گرفتم. نه به کلام او دل می سپردم و نه به نگاه زنهار زده اش وقعی می نهادم. سر در جیب جهالت فرو کرده، راه خود می رفتم و او چون کوهی سترگ، راه بر من می بست. چون رودی خروشان می خروشید، آن گونه که خود را خردتر از آن می دیدم که نافرمانی کنم و چه زود پرده جهالتم دریده می شد و چشم دلم گشوده، و می دیدم که با آن خشم لبریز از مهربانی اش، چگونه راه مرا بر پرتگاه خطا بسته است و آن گاه، فروتنانه به سپاسش می نشستم.
قدرت مندی و جدیت:
به همان اندازه که مهربانی و لطافت مادر قابل ستایش است، قدرت مندی و استواری او در راه تربیت صحیح کودک نیز قابل تحسین، و شایسته ستایش است. مادر فهمیده و دانا، با جدیت از مشاجره با کودک و یا کوتاه آمدن در مورد خواست های نا به جای او دوری می کند و با قدرت مندی، راه او را بر خطا می بندد و این، بهترین راه برای حفظ سلامت جسمی و روحی کودکی است که نه خوب و بد را می شناسد و نه می تواند بفهمد و بشناسد.
گام به گام رو به سعادت:
مادر مسلمان، در کنار همه محبت های مادرانه و عاطفه بی پایانی که خداوند به او بخشیده، چون راهنمایی است که کودک را از همان ابتدا با اصول اسلامی آشنا می کند. او با نقل داستان های واقعی یا تخیلی، تذکر گام به گام و بیان کودکانه از واقعیت ها و بایدها و نبایدها، کودک را با رفتاری مطلوب و اسلامی پرورش می دهد، آن گونه که این رفتارها از همان آغاز کودکی در وجود کودک برجسته می شود. چنین مادرانی که راه سعادت را بر روی فرزندان خود می گشایند، شایسته تحسین و پاداش الهی هستند.
عظمت مقام مادر:
در قانون خلقت، هرچه مقام آفریده ای بالاتر است، وظایف او هم سنگین تر می شود. در این میان، زن که به عنوان انسان، جانشین خدا در زمین و به عنوان مادر، پرورش دهنده افراد جامعه بشری است، از مقام بلند و والایی برخودار است. آیت الله جوادی آملی، در مورد عظمت مقام مادر و وظایف او چنین می نویسد: «یک سلسله مسئولیت های پرورشی به عهده مادر است که مرد از آن محروم است. زن حداقل سی ماه یک سری مسئولیت هایی دارد که مرد ندارد. در این سی ماه که کودک مستقیماٌ از مادر تغذیه می کند، مادر مسئول حفظ دو نفر است؛ یکی برای خود و دیگری برای کودک. آیا این عظمت زن نیست؟ این مسئولیتی نیست که ذات اقدس الهی به زن داده است که به زن فرمود: مسئولیت در حفظ اندیشه ها، افکار و عقاید بیش از مرد است. تو مسئول دو نفری. از این رو مواظب افکار و اندیشه هایت باش؛ زیرا که بسیاری از مسائل، از راه اندیشه به فرزند می رسد».
تعالی اندیشه در مادر:
حساسیت مقام زن و دشواری وظایف او، و سنگینی اموری که در خلقت بر عهده او نهاده شده، بسیار دشوار و در عین حال ظریف و دقیق است. توجه مادران به این وظایف حساس، باعث سلامت جامعه بشری است. استاد جواد آملی در این باره چنین می نویسد: «اگر مادری بداند که اندیشه های او در کودک اثر می گذارد، اندیشه ها و بینش های خود را تعالی بیشتری می بخشد، وظیفه مادری تنها این نیست که با وضو بچه را شیر بدهد و (یا هنگام شیر دادن) «بسم الله» بگوید که اینها امور ظاهری و عبادت های ظاهری است؛ بلکه دین می فرماید: مواظب اندیشه های خودت نیز باش».
تجلیل ویژه از مادر:
خداوند در جای جای قرآن کریم، به تکریم و احترام پدر و مادر و احسان به آنها سفارش و در مواردی، احسان به والدین را در کنار عبادت حق ذکر می کند. ولی با همه این توصیه ها، در جایی که از زحمات آن دو یاد می کند، تنها از دشواری هایی که مادر تحمل کرده نام می برد و می فرماید:« ما انسان را سفارش کردیم که به پدر و مادرش نیکی کند، (خاصه مادر) زیرا مادرش (بار وجود) او را به سختی حمل کرده و به سختی فرو نهاده است.» بله آن جا که سخن از سختی ها و زحمات است، خداوند نام مادر را به صورت مخصوص بیان می دارد تا بلندای حق او بر فرزند، آشکار گردد.
بلندای مقام مادری:
استاد جوادی آملی درباره توجه و اهتمام زنان به امور خانواده و وظیفه حساس مادران می فرماید: «مبادا ارزش های مادی و عادی، مقام والای مادری را به دست نسیان بسپارد و آن را کمتر از سمت های دیگر وانمود کند و خانه داری و مدیریت داخلی خانواده که رکن اصیل جامعه اسلامی است، کم رنگ گردد».
منزلت رفیع مادر:
حساسیت وظایف مادر به قدری والا و دقیق است که توجه یا عدم توجه به آن، تأثیر آشکار و عمیقی بر آینده کودک و جامعه می گذارد. در حقیقت، مقام مادری پستی کلیدی در جامعه است.
استاد جوادی آملی در مورد مقام مادر می فرماید: «نه اعضای خانواده مجازند مقام شامخ مادری را تنزل دهند، نه افراد جامعه می توانند منزلت رفیع مدیریت داخلی خانه را سبک تلقی کنند، نه نظام حکومتی و سیستم اداره جامعه حق دارد از بهای لازم آن غفلت یا تغافل کند، و نه خود زنان مأذونند که از شناخت چنین جایگاه رفیعی جاهل بوده و یا تجاهل نمایند.»
دعا برای والدین:
خدای متعال در کتاب آسمانی اش، قرآن کریم، در چهار مورد احسان و اکرام والدین را بلافاصله بعد از توحید و عبادت خود ذکر کرده که این نشان دهنده تأکید بر وجوب احترام و احسان به والدین و بزرگ داشت مقام آنان است. افزون بر این، در موارد چندی نیز مؤمنان را به دعا در حق والدین و طلب آمرزش برای آنان توصیه کرده است. ما نیز در این روز بزرگداشت مقام مادر، دست به دعا بر می داریم و از خدای یگانه برای همه مادران مهربان برکت، رحمت و عزت می طلبیم.
گاه نیازمندی:
مادران اسوه های فداکاری، جلوه های صبوری و آینه های بردباری اند که کودک را از آغاز بودنش در آغوش پر مهر خویش گرفته و در پناه حمایت خود می پرورانند. لحظه ای از فکر کودک خود غافل نمانده و اندکی بی توجهی به او روا نمی دارند. چه زیباست اگر چنین اسوه های صبوری و فداکاری را، گاهِ پیری که نیازمند حمایت و هم یاری اند، با مهربانی و رحمت بپذیریم، دست یاری به سویشان بگشاییم، و مقام بلندشان را پاس داریم.
گاهی در حین مسابقات فوتبال اتفاقاتی می افتد که تا مدت ها در اذهان مردم می ماند.مرگ تراژیک مارک ویون فوئه٬گل های مارادونا به انگلستان و... همگی از آن دسته اند.حواشی این ورزش هم گاهی مهیج تر از خود آن می شود.اظهار نظر هایی که مربیان و بازیکنان قبل و بعد بازی ها می کنند یکی از این موارد است که در بین آنها بعضی جملات تا مدت ها در اذهان باقی می ماند و هواداران سینه به سینه آن را برای نسل بعد نقل می کنند.گاهی عبرت می گیرند و گاهی از حماقت اظهار نظر کننده به خنده می افتند.در این بین چند جمله است که فوتبال دوستان هیچ گاه فراموش نمی کنند.
مشهور ترین و برترین جمله راجع به فوتبال را یک خبرنگار زیرک از زیر زبان بیل شنکلی به بیرون کشید. در یک مصاحبه تلویزیونی او خطاب به شنکلی گفت:"مردم معتقدند فوتبال برای شما مانند مساله مرگ و زندگی است!" شنکلی با اعتماد به نفس جواب داد:"من از این جمله خیلی اندوهگین می شوم!باید به شما بگویم که فوتبال خیلی خیلی مهمتر از آن است!"
باب پیسلی که یکی از خوش زبان ترین و در عین حال ماهر ترین مربیان فوتبال در تاریخ بوده است روزی خطاب به مهاجمین گل نزن تیمش گفت:"اگر درون محوطه جریمه هستید و نمی دانید با توپ چه کنید آن را به درون دروازه بفرستید تا بعدا راجع به آن با هم تصمیم بگیریم!"
تیم ملی انگلستان در سال ۱۹۹۰ در نیمه نهایی جام جهانی در ضربات پنالتی مغلوب آلمان شد و نتوانست به فینال برسد.انگلیسی ها معتقد بودند که داور آشکارا تلاش کرد تا آلمانی ها را به فینال بفرستد.بعد از بازی گری لینه کر در مصاحبه مطبوعاتی بی مقدمه گفت:"فوتبال ورزش ساده ای است!۲۲ نفر ۹۰ دقیقه به دنبال یک توپ می دوند و در پایان آلمانی ها پیروز می شوند!"
اما به غیر از این اظهار نظر ها که جنبه نمادین دارند برخی صحبت های طنز آلود نیز در اذهان باقی مانده است.مثلا وقتی پاتریک تیستل بعد از یک تصادف رانندگی وحشتناک حافظه اش را از دست داد به جان لمبی سرمربی او گفتند که مهاجمت حافظه اش را از دست داده و حتی به خاطر نمی آورد که چه کسی است.لمبی جواب داد:"فوق العاده است! به او بگویید که پله است و به میادین باز گردانیدش!"
هوارد ویلکینسون سرمربی قدیمی انگلیسی را همه با اظهار نظر های احمقانه اش به یاد دارند.اگر فوتبال را با سینما مقایسه کنیم بی شک ویلکینسون نیز با هارول لوید مقایسه خواهد شد!از او پیش از یک بازی حساس پرسیدند که آقای ویلکینسون با چه تاکتیکی می خواهید از میدان پیروز بیرون بیایید؟! هوارد ویلکیسنون با قیافه حق به جانبش پاسخ داد:"در این سالها متوجه شده ام که اگر تیم حریف یک گل بزند شما باید برای پیروز شدن دو گل بزنید.تاکتیک خوبی است نه؟!"تیم ویلکینسون آن بازی را باخت و بعد از بازی از او پرسیدند پس چرا یک گل حریف را با دو گل پاسخ نداید تا پیروز شوید؟! وی جواب داد:"اشکالی ندارد.خوب حداقل الان مطمئنیم که تا چهار هفته دیگر ما هیچ شانسی برای تکان خوردن از قعر جدول نداریم!"
زمانی که بیل شنکلی سرمربی لیورپول بود در آستانه داربی شهر لیورپول در مقابل اورتون از او راجع به تیم حریف پرسیدند و او جواب داد:"تنها دو تیم خوب در بندر لیپورپول وجود دارد٬ یکی تیم لیورپول و دیگری ذخیره های تیم لیورپول!"
و باز هم از بیل شنکلی:"من بهترین مربی انگلستان بودم زیرا با حیله و نیرنگ به جدال با تیمی نرفته ام!من اگر حتی مقابل همسرم هم بازی کنم جفت پای او را خرد می کنم اما هرگز به او حقه نمی زنم و فریبش نمی دهم!"
تیم پیتربورو در سال ۹۲ با بازیکنانی آماتور تا مرحله نیمه نهایی ال.سی کاپ پیش رفته بود و شگفتی ساز شده بود.از کریس ترنر بعد از پیروزی در نیمه نهایی و صعود به فینال پرسیدند که راز موفقیت شما در این بازی چه بود؟ جواب داد:"من به بازیکنانم پیش از بازی گفتم که شما باید این بازی را حتما ببرید تا باشگاه با پولی که بابت صعود به فینال کسب می کند بتواند چند بازیکن خوب را جایگزین شما کند!"
جان توشاک بعد از چهار شکست متوالی تیم ملی ولز فشار زیادی را از سوی هواداران تحمل می کرد.دست بر قضا در بازی بعد او پنجمین باخت پیاپی را نیز برای ولزی ها به ارمغان آورد!از او پرسیدند که چرا باختید؟! جواب داد:"خوب می دونید٬ اینکه همیشه پیروز باشید زیاد هم خوب نیست."
تری ونبلز بعد از مصدومیت شدید یکی از بازیکنانش به خبرنگاران گفت:"مصدومیت او باعث می شود تا هفت هشت ماه خانه نشین شود بلکه عادت مصدوم شدن پیاپی از سرش بیفتد!متوجه منظورم شدید؟!"
1-
در جریان جام جهانی، دولت آلمان میلیونها دلار هزینه کرد تا از هرگونه اقدام تروریستی جلوگیری کند، اما ترور سرانجام اتفاق افتاد: در آخرین بازی، و پیش چشم هفتاد هزار تماشاگر، مارکو ماتراتزی با زبان به زینالدین زیدان حمله برد و به عمر حرفهیی او پایان داد. اکنون میدانیم که ماتراتزی لفظ تروریست را، دستکم در مورد شخص زیدان، به کار نبرده؛ اما دلیلی هم نداشت که به کار برد، چون خود پیشاپیش به اقدام تروریستی دست زده بود: آن که به هر رو خود را از دیگری کمتر یا عقبتر میبیند و راهی برای رساندن خود به او یا پس گرفتن حقی که گمان میکند از چنگاش در آورده ندارد، با اقدامی نامناسب، نامتناسب، بزدلانه، با بغض، از سر حسد و استیصال، با خشونتی بیدلیل و بدبینانه دیگری را از میدان به در میکند. و این همان عملیاتی بود که ماتراتزی در مورد زیدان موفق به انجام آن شد. تیم فرانسه بهتر بازی کرده بود، موقعیتهای بهتری برای گل زدن خلق کرده بود، در مجموع از شانس بیشتری هم برای برنده شدن برخوردار بود، و مهمتر از اینها بازیکن بزرگی به نام زیدان باید کارنامهاش را با این بازی به آخر میرساند، و ماتراتزی با خشونت زبانیاش حقیرانه کاپیتان این تیم را ترور کرد.
خشونت بد است و به هر شکل که باشد باید محکوم شود – این اعتقاد امروزی و البته آبرومندانهی ما است که پلیدیها و بیانصافیهای ملازم با خشونت را در شدیدترین و غیرانسانیترین شکل آن، یعنی تروریسم، شاهد بودهایم؛ اما اغلب فراموش میکنیم که خشونت زبانی میتواند از خشونت فیزیکی بارها زنندهتر و زیانبارتر باشد – سخن از ماهیتی متافیزیکی نیست: فصل افتراق انسان و حیوان چه میتواند باشد، جز این که انسان این قابلیت را دارد که توهین و تحقیر را درک کند اما حیوان نه؟ (چرا همواره خشونت زبانی زنان برندهترین سلاح آنان، و خشونت زبانی زبونان بهترین تسکین آنان، بوده؟)
2-
ماتراتزی زیدان را، دستکم مستقیمن و مشخصن، تروریست نخوانده، ظاهرن چنین اهانتی هم در فهرست اتهامات او نبوده؛ با این حال، همهی حدس و گمانها به این سمت سوق داده شد. چرا؟ چون اذهان عمومی اشتیاق عجیبی دارد که هر ماجرای مهیج را به سادهترین شکل ممکن به مسائل مهم روز مربوط سازد، تا میل مفرط خود به پیچیدهسازی و پنهانسازی سادهترین عواطف انسانی را نشان دهد، و صد البته رسانههای همگانی هم آینهی این اشتیاق افراطی اند – اینجا است که ادعای بودریار بهراستی رخ مینماید که تودهها و رسانهها هردو یک بازی را میکنند، هردو در کار دامن زدن به تحریف تاریخ انسانی از راه بدل کردن هر امر خاص فردی به یک امر عام جمعی، در کار تهی کردن هر مدلولی مستتری به یاری دالهای شناور، اند.
بدبختانه این اشتیاق افراطی همان میلی است که اتفاقن مسلمانان بیش از دیگران به آن دامن زدهاند، و بیش از دیگر دینداران در اعلام برائت از کسانی که به همبستگی با آنها متهم شدهاند (تروریستها) سستی نشان داده و در اعلام حمایت از کسانی که از همبستگی با آنها طرف آنچنانی نبستهاند (فوتبالیستها) استوار مینمایند. اما دین، با همهی ارزش و احترامی که میتواند برای هر فرد دارنده داشته باشد، چه دخلی به بازی فوتبال دارد؟ آن همه تاکید موکد بر مسلمان بودن زیدان، آن هم با علم به این که او یک مسلمان ارثی (نه انتخابی) و غیر متشرع (non-practicing Muslim) بوده و بهلحاظ فرهنگی هم یک فرانسوی است، چه معنایی میتواند داشته باشد؟ آن لحظه که زیدان مسلمان در برابر «آن نا - مسلمان» «ضعفی» از خود نشان داد از «اخلاق اسلامی» عدول کرد یا از اسلام خارج شده بود؟ آیا مسلمان بودن زیدان تنها به هنگام برخورداری از برتری بر غیرمسلمانان شایان یادآوری است؟ در واقع، کمتر دینداری چون اهل اسلام اینگونه دین خود را بیمحابا عرصهی مبارزاتی میکند که در صورت پیروزی دستآورد چندانی نخواهد داشت اما در صورت ناکامی شکست سختی خواهد خورد.
اگر بازیکن ژاپنی به برزیل گل میزند، یک بودایی به بودایی بودن او میبالد؟ اگر تیم اسرائیل به بازیها راه مییافت و موفقیتی هم کسب میکرد، این از یهودیت آن مردم منشعب میشد؟ اگر تیمهای ایران و عربستان در بازیها شکست خوردند این از ضعف ایمان بازیکنان مسلمان نشات گرفته؟ اگر رونالدو بهترین گلزن تاریخ بازیها شد یا اگر ایتالیاییها قهرمان شدند این از مسیحی بودن آنها بود؟ وانگهی، پاسخ مثبت به این پرسشها جه نسبتی میتواند با «گفتوگوی فرهنگها»، «گفتوگوی تمدنها»، و «گفتوگوی ادیان»، که اینروزها این همه مورد تاکید مسلمانان هم بوده، داشته باشد؟ و اهل اسلام از این پاسخ مثبت چه طرفی خواهد بست؟ (اینجا چه راست و درست میآید آن حدیث اغلب منقول اما اکنون بهفراموشیسپرده که، حساب مسلمانان را نباید به پای اسلام نوشت). روی هم رفته، این پاسخ مثبت، این شور و شوق ظاهرن دربند دین و باطنن بیاعتنا به دینداران تنها با اتکا به قاعدهیی کلیتر قابلدرک میشود و آن این که در رقابت بر سر کسب جایگاهی در جهان، مردمان اغلب از هر وسیلهیی برای بزرگداشت خود، گیرم به جبران کوتاهیهایی که دیگران در حق آنان کردهاند، استفاده میکنند: اینجا است که بالیدن به هویت اسمی - اسلامی زیدان جبرانگر ناکامی تیمهای ملی ملتهای مسلمان میشود. این البته بهخودیخود بد نیست: همدلی مبانی مختلفی دارد، اما تاکید بیش از حد بر دین خاص خود (با وجود حقانیت و شرافتی که میتواند در نظر هر دارندگان آن دین داشته باشد) در همایشی عام و جهانی که معتقدان به ادیان مختلف و یا حتا بیدینان، از جمله، برای اعلام همبستگی انسانی گرد آمدهاند نوعی نقض غرض نیست؟
در عین حال، آنچه در این میان از یاد میرود «نمادین» بودن، نه «واقعی» بودن، این همایشی است که دستکم نیمی از مردم دنیا نمایندهیی در آن نداشتند (غیبت هند و چین بهتنهایی برکناری «واقعی» دو پنجم جهانیان از این رخداد جهانی را به نمایش میگذاشت). و این «نمادین» و نمونهوار بودن اتفاقن نکتهیی است که مسئولیت ساکنان جهان، مسلمان و مسیحی و جز آن، را در رعایت حرمت و شرافت مشترک انسانی سنگینتر میکند. در این نمایش نمادین بهترین بازیها را هم عرضه باشیم باز هم این «جام جهانی» نه «جمع جهان» است و «جامع جلوهها» ی آن. گیرم که ایران به دور دوم و سوم میرفت و گیرم که زیدان واقعن معتقد و مسلمان با هنرنمایی خود ایتالیای مسیحی را به زانو در میآورد و فرانک ریبری هم درخشش خود را سرتاسر مرهون مسلمان بودن خود میشمرد: این همه برای «ایران اسلامی» چه حاصلی میداشت؟ بالاخره نمایش یکماهه تمام میشد، که شد، و ایرانیان و مسلمانان همچنان باید با مسائل و مشکلات خود دست و پنجه نرم میکردند، که میکنند.
شکی نیست: گسترش رسانههای همگانی، از نشریات و اینترنت گرفته تا تلویزیونهای ماهوارهیی، جلوهی این نمایش را به غایت ممکن رسانده؛ اما این همه اصلن دلیلی برای خلاصه کردن کل جهان در جام جهانی نیست. بزرگنمایی بیش از حد این رخداد یک ماهه اشتباهی است که ایرانیان بهطور عام و نشریات ایرانی بهطور خاص در ارتکاب آن سهیم بودهاند: اقدام روزنامهی «شرق» در اختصاص دادن کل صفحهی اول خود به عکسی از تیم ایتالیا همانقدر لوس و از سر بیمسئولیتی است (راستی مشابه این اقدام را در کدام روزنامهی اصلی و سیاسی خود یک کشور اروپایی میتوان دید؟!) که اقدام روزنامهی «کیهان» در ثبت تصاویر بزرگ زیدان و طرح ادعایی شتابزده دربارهی او (که باز هم مشابهاش را در خود اروپا کمتر میتوان سراغ گرفت!).
(این اشتباه قالبی اغلب ملازم منش «ایرانی» است که «همهچیزش همهچیزش است و هیچچیزش از هیچچیزش جدا نیست» – این وسوسهی همسازی و همسانسازی همهی امور عام و خاص خود منحصر به عامهی مردم نیست؛ روشنفکران ایرانی هم هنوز دربند همین وسوسه اند: حتا گنجی هم مدعی است که میخواهد اسلام و دموکراسی را با هم آشتی دهد، بی آن که بیاندیشد این دو جزء جامع واقعن چه نیازی به حضور اجباری در این آشتیکنان عجیب دارند، و آنچه آنها نیاز دارند فقط یک آشنایی شایسته و حفظ حرمت هم نیست؟ آیا این کوشش برای یکجا جمع کردن اسلام و دموکراسی در واقع جای هردو را تنگ نمیکند: شکل درست و مناسب این گزارهی بنیانباورانه و آسمانی که «اسلام منافاتی با دموکراسی ندارد» – ادعایی که، بنا به تعریف، اثباتاش اصولن در حیطهی اختیارات انسان نبوده – این گزارهی تاریخنگرانه و انسانی نیست که «مسلمان بودن منافاتی با دموکرات بودن ندارد» – همچنان که ایرانی بودن میتواند منافاتی با دموکرات بودن نداشته باشد؟)
3-
با این همه، برای من، مهمترین حاصل جام جهانی، این جام یک ماهه، همان زینالدین زیدان بود و تکاندهندهترین لحظهاش ضربهیی که او به «آن ایتالیایی» و ضربهیی همان اندازه دردناک که به تیم فرانسه زد. اما این تمام ماجرا نیست.
مثال معروف سارتر را به خاطر بیاورید، در «اگزیستانسالیسم هم اومانیسم است»، آنجا که در شرح انگاشت خود از «اصالت» انتخاب و «اضطراب» وجودی، مثال جوانی را میزند که باید بین ماندن در خانه و مراقبت از مادر بیمارش یا ملحق شدن به نیروهای مقاومت و انجام وظیفهی دفاع از میهن احتمالن به بهای از دست دادن مادر خود، دست به انتخاب بزند. سارتر میگوید این از آن لحظاتی است که «اصالت» انتخاب انسان، «اخلاقی» بودن و «انسانی» بودن آن، را فقط خود او است که میتواند تعیین کند؛ هیچ مرجعی نمیتواند تکلیف او را دقیقن و قطعن معین کند، چون او آزاد است و خود باید انتخاب کند. زیدان هم بیگمان در چنین موقعیتی قرار گرفته بود و اتفاقن اقدام او نشان داد انتخاباش تا چه حد اصیل و آزادانه و از این رو «انسانی» بوده: در مصاحبهیی که بعد از بازی انجام داد، از کودکان و انبوه دیگر ببیندگان، بهخاطر این اقدام «پوزشناپذیر» «پوزش» خواست، اما ابایی از آن نداشت که بگوید از انتخاب خود پشیمان نیست و باز هم اگر هم در آن موقعیت قرار بگیرد همان اقدام را خواهد کرد، چون هرچه باشد او هم «انسان» است (نه فقط «مرد»: واضح است که homme فرانسه و man انگلیسی هردو معنی را میدهد – افسوس که این هم نمیتواند دستاویز ایرانیان سربلندی باشد که زیدان را امل و احمق خواندهاند!).
اما اقدام زیدان از سویی دیگر هم بهراستی اگزیستانسیالیستی است. سارتر، در مورد آن جوان، میگوید با این همه او نباید فراموش کند که در هر صورت «اضطراب» ناشی از این انتخاب و کشاکش بین گزینهها گریبانگیر او خواهد بود، و همین «اضطراب» وجودی است که نشان میدهد او مسئولیت «آزادی انسانی» خود را پذیرفته: مسئولیت انسان بودن: در اینگونه موقعیتها است که انسان موقعیت خنثا، همسان، و بهقاعدهاش را به موقعیتی جهتدار، ناهمسان، و استثنایی بدل میکند: همانچه واقعن در وجود یک شخصیت «پروبلماتیک» (مسالهدار، مسالهساز) به منصهی ظهور میرسد – باز هم به خاطر بیاورید: آنتوان روکانتن در «تهوع» سارتر. زیدان هم با انتخاب بااصالتی که کرد این موقعیت وجودی را وجههیی پروبلماتیک بخشید، وجودی که با آسودگی نسبت نزدیکی ندارد و اغلب اسیر اضطراب وضعیت انسانی خود میشود. زیدان هم این دلهره را داشت، لحظهی انتخاباش اضطرابی تام و تمام بود، و با این حال او «خود» دست به انتخاب زد. و اینگونه آن موقعیت معمول را به مسالهیی جدی و وجودی بدل کرد.
بنا به قاعدهی بازی، او اقدام آنچنان هم نامعمول نبود، خطای شدیدی انجام داد و کارت قرمز گرفت و اخراج شد – برخوردی که چندان هم کمیاب نیست و شاید آنچنان هم درخور سرزنش نباشد. پس، نتوانست قاعدهی بازی را عوض کند. اما زیدان کاری بزرگتر کرد: او بازی را عوض کرد. به بهای رویارویی با سیل سرزنشها و صد البته آن اضطراب دوسویه، موقعیت خود را چنان پروبلماتیک کرد که بیشک سالها بر سر آن بحث خواهد بود: پیآمد این بازی او دامن آن قاعدهی بازی را خواهد گرفت.
در کنار دو وجه ویژهیی که در اقدام زیدان آشکارا دیده میشود، انتخاب اصیل و اضطراب انسانی، وجه سومی هم هست که بیش از آن دو دیگر ستایشانگیز مینماید: وارستگی اومانیستی - اگزیستانسیالیستی او. بازیکنی که بزرگترین افتخارات ملی و بیشترین محبوبیت ملی را به دست آورده، هنوز آنچنان بااستعداد و در اوج آمادگی هست که میتواند بهترین بازیکن جام جهانی شود، دو سال پیشتر خود را از بازیهای ملی و بینالمللی بازنشسته میکند، و تنها برای نجات تیم کشورش به بازی بر میگردد، دغدغهی افزودن به افتخارات و مضاعف کردن محبوبیت خود را ندارد و نگران پربارتر کردن کارنامهی خود نیست، در 34 سالگی و در حالی که هنوز میتواند یکی از بهترین بازیکنان جهان باشد از عرصهی بازیهای باشگاهی هم کنار میکشد، و سرانجام از همه تکاندهندهتر، رشکانگیزتر، تنها دقایقی مانده به تکمیل این تصویر سراسر ستودنی آن را، با همان ضربهی سر، پاره میکند. زیدان انسانی است که میخواهد خود تصویر خویش را بسازد، و تسلیم تصویری که دیگران از او ساخته یا میسازند نشود. زیدان در زندان آن اسطورهی غیرانسانی که دیگراناش میپرستیدند نماند. تصویری تکهپاره اما خودپسندیده را بر آن تصویر تام اما توهمبار ترجیح داد: «من هم انسان ام و اشتباه میکنم». و اینگونه است که او، به همان مفهومی که رورتی به کار برده، شاعری میشود که کارش «خودآفرینی» است.
4-
مثالی که سارتر در مورد آن جوان میزند البته افراطی و استثنایی است، اما زیدان نشان داد که موقعیتهای مسالهساز انسانی فقط در موارد آنچنانی خلاصه نمیشود: فقط ترس از دست دادن یک مادر بیمار نیست که میتواند انسان را به انتخابی اصیل وا دارد، توهین به یک مادر بیمار (یا خواهر و خانواده، چه فرقی دارد) هم میتواند اسباب استقبال از همان اضطراب وجودی شود. قضیهی زیدان نشان داد که موقعیتهای وجودی تا چه اندازه در زندگی هرروزه جا دارند و مسئولیتپذیری انسانی چگونه میتواند به بهای دست شستن از، به تعبیر نیچه، «آسایش متافیزیکی» ما باشد.
اقدام او از دید عموم واکنشی زشت و غیراخلاقی است، اما تا آنجا که بحث بر سر اخلاقی اگزیستانسیالیستی باشد، اقدام او هم زیبا است هم اخلاقی: اخلاقی که، به تصدیق فوکو، «بخشیدن بعدی زیباییشناسانه به وجود خود» است و زیدان هم تبلور زیبای این اصل اولای اخلاقی که «به دست آوردن هرچیزی به هر قیمتی، کاری غیراخلاقی است.» زیدان چیزی آسمانی، جاودانه شدن در پانتئون فرانسه بهعنوان اسطورهیی بیعیبونقص، را از دست داد اما چیزی را به دست آورد که اساسن انسانی است: اصالت و آزادی.
گیرم که این همه ادعایی باشد که نسبتی با واقعیت وجودی زیدان ندارد (گو این که در مصاحبهاش میگوید آن لحظه هم آگاه بوده که تنها ده دقیقه به پایان کار مانده و طبعن لذت مغرضانهیی در بر هم زدن بازی برای خود نمیدیده)، گیرم که اصالت انتخاب او را هیچکس جز خودش نتواند ارزیابی کند، گیرم که این همه تنها تظاهری بوده و باقی هیچ: حتا تظاهر به این اصالت هم آنچنان شهامتی میخواهد که ساده به دست نمیآید: زندگی در این زمانه مثل زیدان (را) کم دارد.
حرکت زیدان در آخر مسلما بسیار ناراحت کننده و غافلگیر کننده بود؛ به خصوص چون از جانب زیدان صورت می گرفت و نه هر بازیکنی. زیدانی که برای بسیاری در جایگاه خدای مجسم فوتبال نشسته بود می بایست بیش از این بر خود تسلط می داشت مسئولیتش به مراتب بیش از هر کس دیگری بود (مانند تمام کسانی که در عرش می نشینند و یادشان می رود که دیگران چهارچشمی نگاهشان می کنند). اما به قول بسیاری از خوانندگان روزنامه لیبراسیون او هم "آدم" است و عکس العملی انسانی کرد یعنی چنان عصبانی شد که تمام زندگی حرفه ای موفق خود را بر لبه پرتگاه برد (و خوشبختانه تماما پرت نشد !) امروزعکس العمل ها خواننده های روزنامه لیبراسیون به مقاله های این روزنامه را می خواندم چندین نکته بود که برایم بسیار جالب بود.
اول - بسیاری عقیده داشتند که داور بد داوری کرده و می بایست به همان اندازه نیز به بازیکن ایتالیا که باعث بروز چنین خشمی در بازیکن با تجربه و حرفه ای فرانسه شده اخطار می داد و او نیز از بازی محروم می کرد. یکی سئوال کرده بود چرا در این بازی ها تنها عکس العمل های بدنی را خشونت محسوب می کنند و چرا خشونت کلامی و نژاد پرستانه را در نظر نمی گیرند؟ آنچه که باعث می شود تا کسی مانند زیدان سابقه پرافتخار و آرزوی بزرگ خود و ملت و نیز تمام مهاجران عرب فرانسه را زیر پا بگذارد حتما کم نبود پس چرا تنها زیدان باید تقاص اش را پس بدهد و بازیکن ایتالیا مورد مواخذه قرار نگیرد؟
دوم – برخی از خواننده های عرب در قبال عکس العمل سخت فرانسوی ها در برابر حرکت زیدان پرسیده اند آیا تنها هنگامی که زیدان باعث برد تیم فرانسه می شد او را فرانسوی قلمداد می کردند و حالا که او هم مانند هر آدم دیگری در یک وضعیت بحرانی از خود عکس العمل نشان داده تنها یک عرب الجزایری است که مسئول باخت تیم فرانسه شده است؟
سوم – " عجب احمقی است این زیدان، یعنی احمق که نه ... " این گفته ژاک لانگ وزیر فرهنگ اسبق فرانسه است (تازه آقا سوسیالیست هستند) که در یک کافه در خیابان شانزه لیزه بازی را تماشا می کرد. آنچه که آقای وزیر گفت مسلما توهین است اما خوب چون کلامی است می توانی فوری آنرا اصلاح کنی و اما حرکت بدنی دیگر واقع شده و نمی توان آنرا ماست مالی کرد. اما همین خشونت کلامی باعث بروز چه خشمی می تواند بشود.
چهارم – این مسئله ای است که من جوابی هنوز برای آن ندارم. در شرق، در ایران؛ در کشورهای به اصطلاح "خونگرم" مانند ایتالیا و اسپانیا گاه عصبانیت و پاسخ از روی "غیرت" باعث می شود که امید یک ملت بر باد رود؛ گاه باعث می شود که خانواده ای بپاشد؛ گاه باعث می شود که برادری خواهری را بکشد؛ زندگی دختران جوان بسیاری برای خاطر لرزش "غیرت" مردانشان به باد رفته و مرده اند تا آبروی مرد در برابر همسایه ها و رفقا نرود. این غیرت گاه باعث می شود که تمام آنچه که سالهای سال برای آن زحمت کشیدی (مثل زیدان) بر باد فنا رود. نمی دانم این "غیرت" شرقی تا چه اندازه می تواند ضربه بزند تا تنها "غروری" زنده شود. نمی دانم تا چه اندازه وجودش در جامعه امروز لازم است؟ نمی دانم قیمت"غیرت" چند است؟ اما می دانم که شکل جواب "غیرت" تقریبا همیشه خشن است. جواب خشونت با خشونت و گاه بدتر ازآن جواب "تصورو تخیل" و یا "سوء تفاهم" با خشونتی که تنها زنده کننده " آبرو" یک نفر است. "غیرت" شرقی جایگزینی در فرهنگ بودائی و مسیحی دارد که اسمش "گذشت" است . می دانم که در چشم جهانیان زیدان امروز، دیگر زیدان قبل نیست. حال دلیلش هر چه که می خواهد باشد. تصویر زیدان مردی است که تسلط بر خود ندارد و دست به خشونت می زند. کسی نمی داند بازیکن ایتالیائی به او چه گفت. زیدان حتی نمی تواند آنرا ثابت کند. تنها تصویری از خود به جای می گذارد که برگشت ناپذیر است. متاسفم زین الدین عزیز