« به وبلاگ من خوش آمدید »

فعال در همه زمینه ها ...

« به وبلاگ من خوش آمدید »

فعال در همه زمینه ها ...

روایت عشق ...

یه دختر کوری تو این دنیای نامرد زندگی میکرد .این دختره یه دوست پسری داشت که عاشقه اون بود . دختره همیشه می گفت اگه من چشمامو داشتم و بینا بودم همیشه با اون می موندم . یه روز یکی پیدا شد که به اون دختر چشماشو بده . وقتی که دختره بینا شد دید که دوست پسرش کوره . بهش گفت من دیگه تو رو نمی خوام برو . پسره با ناراحتی رفت و یه لبخند تلخ بهش زد و گفت : مراقب چشمای من باش !!!!!!

 

نظرات 3 + ارسال نظر
تنهای بی کس چهارشنبه 11 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 12:06 ب.ظ http://jo0ono0on.blogfa.com

چقدر دوست داشتم یک نفر از من می پرسید

چرا نگاه هایت انقدر غمگین است؟

چرا لبخندهایت انقدر بی رنگ است؟

اما افسوس ...

هیچ کس نبود همیشه من بودم و من و تنهایی پر از خاطره

اری با تو هستم ..

با تویی که از کنارم گذشتی ...

و حتی یک بار هم نپرسیدی چرا چشم هایت همیشه بارانی است

بچه های اتاق ۱۸ چهارشنبه 11 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 12:13 ب.ظ http://oom18.blogfa.com

ممنون که از وبلاگ اتاق ۱۸ دیدن کردید
همین طور از نظری که دادین حق با شماست
من تمام سعی خودم رو می کنم تا این بلاگ رو بهتر از قبل بشه
خوشحال میشم باز هم سر بزنید و ما رو راهنمایی کنید
باتشکر نویسنده اتاق ۱۸
بای

عطیه جمعه 5 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 07:44 ب.ظ http://javoonpasan.mihanblog.com

با عرض سلام

من میخوام بگم که اشگمکم در امد وقتی که این مطلب رو خوندم خیلی ممنون به خاطر این متن من با اجازتون این مطب رو در وبم گذاشتم برام اف بذارید
ممنون
فعلا بابای

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد