« به وبلاگ من خوش آمدید »

فعال در همه زمینه ها ...

« به وبلاگ من خوش آمدید »

فعال در همه زمینه ها ...

انواع بدشانسی ...

 

*  انواع بدشانسی  *

 

فرصت های طلایی در دانشگاه آزاد ...

 

دانشگاه آزاد

رفتن به دانشگاه آزاد فرصتهای درخشانی رو در مسیر زندگی در اختیار من

 قرار داد که ذکر چند تایی از اونها خالی از لطف نیست. اگر به دانشگاه آزاد برید...

?ـ خوش تیپ بودن را تجربه میکنید

univercity stories by mahnaz yazdani

با فنون و رموز دوی صحرانوردی به صورت کاملا حرفه ای آشنا میشوید

univercity stories by mahnaz yazdani

مهارت و قدرت شما برای جایگیری در فضاهای اندک افزایش می یابد

univercity stories by mahnaz yazdani

لذت همصحبتی با سایر موجودات زنده و دستگیری از ایشان را تجربه

خواهید کرد

univercity stories by mahnaz yazdani

?ـ و در صورت مونث بودن میتونید مطمئن باشید که مسئولین دانشگاه از 

  طرق مختلف از حقوق شما در برابر جانوران موذی موجود درفضای دانشگاه

دفاع خواهند کرد :

     ـ جداسازی ورودی دانشگاه و فضاهای عمومی

univercity stories by mahna yazdani

    ـ نمونه یک جانور کاملا موذی

univercity stories by mahnaz yazdani

   ـ نشاندن پسرها در ردیف جلو برای ممانعت از رویت شدن خواهران دانشجو

 توسط ایشان

univercity stories by mahnaz yazdani

   ـ تعیین افرادی صاحب صلاحییت برای گوشزد کردن نکاتی که ممکن است

 به تحریک برادران دانشجو منجر شود

univercity stories by mahnaz yazdani

شاهکارهای ادبی ایران به صورت کاملا عملی و تجربی به شما آموزش

داده خواهد شد. این جلسه: هفت خوان رستم

univercity stories by mahnaz yazdani

خوب اگر هم خدای نکرئه در فضای باز این دانشگاه به بعضی دانشجو نماها

فشار بیاد بالاخره یک جایی خودشونو خالی میکنن دیگه...

univercity stories by mahnaz yazdani

خوب حالا من هر چی میگم بیاید دانشگاه آ زاد خوش میگذره بگید نه!

زندگی ...

فکر می کردیم عاشقی هم بچگیست ...

        اما حیف این تازه اول یک زندگیست ... 

              زندگی چیزیست شبیه یک حباب ...

                           عشق آبادیه زیبایی در سراب ...

                              فاصله با آرزو های ما چه کرد ...

                                         کاش می شد در عاشقی هم توبه کرد

دلم می خواست ...

دلم می خواست عشقم را نمی کشتند

صفای آرزویم را – که چون خورشید تابان بود – می دیدند

چنین از شاخسار هستی ام آسان نمی چیدند

گل عشقی چنان شاداب را پرپر نمی کردند

به باد نامرادی ها نمی دادند

به صد یاری نمی خواندند

به صد خواری نمی راندند

چنین تنها، به صحراهای بی پایان اندوه نمی بردند

دلم می خواست، یک بار دیگر او را کنار خویش می دیدم

به یاد اولین دیدار، در چشم سیاهش خیره می ماندم

دلم یک بار دیگر همچو دیدار نخستین، پیش پایش دست و پا می زد

شراب اولین لبخند در جام وجودم های و هوی می کرد

غم گرمش نهان گاه دلم را جست و جو می کرد

دلم می خواست دست عشق چون روز نخستین

هستی ام را زیر و رو می کرد ...

خیلی دلم گرفته...

خیلی دلم گرفته...

دلم می خواد برم یه جا که تنهای تنها باشم ..

خودم باشم و اون کسی که خواست پا توی این دنیا بزارم ...

بعدش اونقدر براش از زندگیم بگم و براش گریه کنم تا شاید دلش به رحم بیاد ....

 تنهایی خیلی سخته ...

ما 2 نوع تنهایی داریم اونی که تنها تنها هستی خیلی بهتر از اونی هست که تو یه جمع باشی و احساس تنهایی کنی

 نمی دونم کی از این حال و روز رها می شم ولی دیگه طاقت ندارم نمی دونم خدا جونم اصلا منومی بینی ؟ چرا من این طوری شدم؟ چرا طاقت و تحملم تموم شده؟ چرا بهونه گیری می کنم ؟

 امیدوارم به روزای خوش زندگیم بر گردم  من فقط زمانی احساس شادی میکنم که در جمع دوستانم هستم ولی مدت این شادی هم خیلی کمه ......