پیله
چه کسی می داند که تو در پیله تنهایی خود تنهایی؟
چه کسی می داند که تو در حسرت یک روزنه در فردایی؟
پیله ات را بگشای تو به اندازه یک پروانه زیبایی
پیله ات را بگشای زندگی ، من ، خورشید
ما همه منتظریم زندگی سبزتر از آن چیزی است
که تو در خاطر خود داشته ای پیله ات را بگشای
دست از این همه ظلمت بردار دل به یک روشنی محض سپار
پیله ات را بگشای ...
یه دختر کوری تو این دنیای نامرد زندگی میکرد .این دختره یه دوست پسری داشت که عاشقه اون بود . دختره همیشه می گفت اگه من چشمامو داشتم و بینا بودم همیشه با اون می موندم . یه روز یکی پیدا شد که به اون دختر چشماشو بده . وقتی که دختره بینا شد دید که دوست پسرش کوره . بهش گفت من دیگه تو رو نمی خوام برو . پسره با ناراحتی رفت و یه لبخند تلخ بهش زد و گفت : مراقب چشمای من باش !!!!!!
چه قد سخته تو چشمای کی که تمام عشقت رو دزدیده
و به جاش یه زخم همیشگی رو به قلبت هدیه داده زل بزنی
و به جای اینکه لبریز از کینه و نفرت شوی،
حس کنی که هنوزم دوسش داری،
چه قد سخته تو خیالت ساعت ها باهاش حرف بزنی امّا وقتی دیدیش
هیچ چیزی جز سلام نتونی بگی...
چه قدر سخته وقتی پشتت بهشه
دونه های اشک گونه ها تو خیس کنه،
امّا مجبور باشی بخندی تا نفهمه هنوزم دوسش داری !!!
کجا برم خدایا؟
به کی بگم غمم را؟
که غم درونمو سوزونده
چرا به لب بیارم؟
که آتش درونم
تا استخونمو سوزونده
این منم که قمارو باخته
رو نسیم آشیونه ساخته
ای دل پر آرزو
با تو کنم گفتگو
سنگ صبورم تویی تو
مانده به دریای غم
در دل شبهای غم
چشمه ی نورم تویی تو
کجا برم خدایا؟
به کی بگم غمم را؟
که غم درونمو سوزونده
چرا به لب بیارم؟
که آتش درونم
تا استخونمو سوزونده
این منم که قمارو باخته
رو نسیم آشیونه ساخته
مستم و دیوونه ام
بی تو شده غم دگر
همدم شبهای ما
آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآه
بر در میخونه ها
حلقه شده تا سحر
دست تمنای ما
آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآه
کجا برم خدایا؟
به کی بگم غمم را؟
که غم درونمو سوزونده
چرا به لب بیارم؟
که آتش درونم
تا استخونمو سوزونده
این منم که قمارو باخته
رو نسیم آشیونه ساخته
این منم که قمارو باخته
رو نسیم آشیونه ساخته
این منم که قمارو باخته
رو نسیم آشیونه ساخته
تا چند صباحی دیگر شاید پایان راه زندگی ام باشد ، و یا شاید آغاز دوباره زندگی
آری من بیمارم ، بیماری که من مبتلا شده ام پایانش مرگ است ، تاریخ مرگم را میدانم و منتظر آن می مانم تا فرا رسد