« به وبلاگ من خوش آمدید »

فعال در همه زمینه ها ...

« به وبلاگ من خوش آمدید »

فعال در همه زمینه ها ...

پیله

پیله

چه کسی می داند                               که تو در پیله تنهایی خود تنهایی؟

چه کسی می داند                               که تو در حسرت یک روزنه در فردایی؟

پیله ات را بگشای                                 تو به اندازه یک پروانه زیبایی

پیله ات را بگشای                                 زندگی ، من ، خورشید

ما همه منتظریم                                   زندگی سبزتر از آن چیزی است

که تو در خاطر خود داشته ای                پیله ات را بگشای

دست از این همه ظلمت بردار                دل به یک روشنی محض سپار

                                     پیله ات را بگشای ...

روایت عشق ...

یه دختر کوری تو این دنیای نامرد زندگی میکرد .این دختره یه دوست پسری داشت که عاشقه اون بود . دختره همیشه می گفت اگه من چشمامو داشتم و بینا بودم همیشه با اون می موندم . یه روز یکی پیدا شد که به اون دختر چشماشو بده . وقتی که دختره بینا شد دید که دوست پسرش کوره . بهش گفت من دیگه تو رو نمی خوام برو . پسره با ناراحتی رفت و یه لبخند تلخ بهش زد و گفت : مراقب چشمای من باش !!!!!!

 

هنوز دوسش دارم!!!

چه قد سخته تو چشمای کی که تمام عشقت رو دزدیده

و به جاش یه زخم همیشگی رو به قلبت هدیه داده زل بزنی

و به جای اینکه لبریز از کینه و نفرت شوی،

حس کنی که هنوزم دوسش داری،

چه قد سخته تو خیالت ساعت ها باهاش حرف بزنی امّا وقتی دیدیش

هیچ چیزی جز سلام نتونی بگی...

چه قدر سخته وقتی پشتت بهشه

دونه های اشک گونه ها تو خیس کنه،

امّا مجبور باشی بخندی تا نفهمه هنوزم دوسش داری !!!

کجا برم خدایا؟

کجا برم خدایا؟

به کی بگم غمم را؟

که غم درونمو سوزونده

چرا به لب بیارم؟

که آتش درونم

تا استخونمو سوزونده

این منم که قمارو باخته

رو نسیم آشیونه ساخته

 

ای دل پر آرزو

با تو کنم گفتگو

سنگ صبورم تویی تو

مانده به دریای غم

در دل شبهای غم

چشمه ی نورم تویی تو

کجا برم خدایا؟

به کی بگم غمم را؟

که غم درونمو سوزونده

چرا به لب بیارم؟

که آتش درونم

تا استخونمو سوزونده

این منم که قمارو باخته

رو نسیم آشیونه ساخته

 

مستم و دیوونه ام

بی تو شده غم دگر

همدم شبهای ما

آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآه

بر در میخونه ها

حلقه شده تا سحر

دست تمنای ما

آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآه

کجا برم خدایا؟

به کی بگم غمم را؟

که غم درونمو سوزونده

چرا به لب بیارم؟

که آتش درونم

تا استخونمو سوزونده

این منم که قمارو باخته

رو نسیم آشیونه ساخته

این منم که قمارو باخته

رو نسیم آشیونه ساخته

 

این منم که قمارو باخته

رو نسیم آشیونه ساخته

وصیت عشق ...

تا چند صباحی دیگر شاید پایان راه زندگی ام باشد ، و یا شاید آغاز دوباره زندگی
آری من بیمارم ، بیماری که من مبتلا شده ام پایانش مرگ است ، تاریخ مرگم را میدانم و منتظر آن می مانم تا فرا رسد

امیدی ندارم ، تنها امیدم به خداست که دوای دردم را برایم برساند
میخواهم در این لحظات که از مرگ خودم باخبرم و میدانم چه زمانی فرا می رسد وصییتی برای همگان بنویسم پس بخوانید
وصییت من را در این دفتر عشق
آهای آدمیان ، به چشمهای خود بیاموزید که نگاه به کسی نیندازند ، اگر نگاه انداختند عاشق نشوند اگر عاشق شدند وابسته
نشوند اگر وابسته شدند مجنون نشوند و اگر نیز مجنون شدند با عقل و منطق زندگی کنند
آهای عاشقان اینک که پا به این راه دشوار گذاشته اید ، با صداقت عشق را ابراز کنید ، تنها عاشق یک دل باشید ، تنها به یک
نفر دل ببندید ، و با یکرنگی و یکدلی زندگی کنید
آهای عاشقان به عشق خود وفادار باشید ، تا پایان راه با عشق باشید ، و از ته دل عشق را دوست داشته باشید
آهای عاشقان از تمام وجود عاشق شوید ، و با اراده و اطمینان پا به این راه بگذارید
رسم عاشقی دروغ و خیانت نیست ، رسم عاشقی صداقت است پس سرلوحه و الگوی خود را صداقت قرار دهید
آهای عاشقان نه لازم است مجنون باشید و نه فرهاد ، تنها خودتان باشید ، همین و بس
آهای عاشقان ، ساده نباشید ، عشق را از ته دل بخواهید و انتظار عشق را حتی تا پای مرگ بکشید
آهای عاشقان عشق را برای قلبش بخواهید نه برای هوس و خوش گذارنی و گذراندن لحظه های زندگی با هدف عاشق شوید
و با عشق نیز از این دنیا بروید